من بالای پشت بام دلخوشی ام، به بادبادکِ آرزوهایم نگاه می کنم… بادبادکی که نخ ندارد؛ و تازه اگر هم داشت ، در دست دیگری بود… کسی چه می داند؟! که من برای رسیدن به تو چقدر نقشه کشیدم… و کسی چه می داند؟! تمامِ نقشه هایم بر آب شد… کسی چه میداند؟! شاید راه رسیدن به تو آنقدرها هم که می گویند پر دردسر نباشد… همۀ سختی اش آویزان کردن یک طناب از سقف است…!! شاید کمی بیشتر… کسی هیچ چیز را نمی داند… امشب که آسمان بی ابر است ، چه حقایقی را می شود رصد کرد… “ستاره ای دنباله دار”